بـاران مهـرگـان

بـاران مهـرگـان

شعرهای عاشقانه، غزل، دلنوشته و مطالب طنز و تصاویر عاشقانه و طبیعت، رمان و داستان های عاشقانه
بـاران مهـرگـان

بـاران مهـرگـان

شعرهای عاشقانه، غزل، دلنوشته و مطالب طنز و تصاویر عاشقانه و طبیعت، رمان و داستان های عاشقانه

رمان جذاب و خواندنی "بمون کنارم" - فصل نهم

 

جلوی آینه ایستاده بود و تلاش میکرد که گردنبندش را ببندد. ارمیا پشت سرش روی تخت نشسته بود. سرش را به پشتی آن تکیه داده بود و همانطور که سیگار میکشید او را تماشا کرد. شمیم از آینه نگاهی به او انداخت و از بی خیالی او بیشتر حرصش گرفت. 

  ادامه مطلب ...

رمان جذاب و خواندنی "بمون کنارم" - فصل هشتم

 

امتحاناتش شروع شده بود و او با همه ی دلتنگی هایش درس هایش را میخواند و امتحاناتش را به خوبی پشت سر میگذاشت. دوری ارمیا او را اذیت میکرد و در این بین جز المیرا، آقای دادفر و همسرش هم به این موضوع پی برده بودند. 

  ادامه مطلب ...

رمان جذاب و خواندنی "بمون کنارم" - فصل هفتم

 

-  بیا دو دقه بشین باور کن خوشکل میشی 
-
 دست بردار شمیم من دارم آتیش میگیرم تو میگی بیا موهاتو مدل بدم؟

  ادامه مطلب ...

رمان جذاب و خواندنی "بمون کنارم" - فصل ششم

 

شمیم با دیدن مادر شوهرش به آغوش او رفت و تبریک گفت. بعد از آن وارد اتاق پرو شد. وقتی از اتاق بیرون آمد چشم های زیادی را بر روی خود می دید ... 

  ادامه مطلب ...

رمان جذاب و خواندنی "بمون کنارم" - فصل پنجم

 

در اتاق ارمیا را با شتاب باز کرد و بدون اینکه حتی نگاهی به جلو بیندازد تند تند حرف میزد و نخ های روی جعبه شیرینی را باز میکرد:

  ادامه مطلب ...

رمان جذاب و خواندنی "بمون کنارم" - فصل چهارم

 

- نخیرم سوختی سوختی تقلب نکن
 -
اِ اِ ... ببین تو روز روشن نشسته رو بروم داره دروغ میگه، اصلا دستت به دست من خورد؟!

- اولا که اون دزدیه تو روز روشن، دوما دستم به دستت خورد تازه انقد محکم زدم که داغ کردی

   ادامه مطلب ...

رمان جذاب و خواندنی "بمون کنارم" - فصل سوم

 

روی صندلی کنار دست ملیسا نشست. ملیسا زودتر سلام داد.

 -سلام المیرا نیومده هنوز؟

- ندیدمش حالا چیکارش داری؟ کلاس عمومی ها رو دوست نداره

- غلط می کنه اگه نیاد حسابشو می رسم

  ادامه مطلب ...

رمان جذاب و خواندنی "بمون کنارم" - فصل دوم

 

- الی مامان بابات رفتن 
-
خب به سلامت. بیا کنار تو همش باید وایسی کنار پنجره دید بزنی؟ مگه خودت ناموس نداری؟

شمیم بالشی را از کنار میز تحریر برداشت و به سمت المیرا پرت کرد. المیرا با دست بالش را گرفت و شکلکی برای المیرا درآورد. شمیم گفت:

  ادامه مطلب ...

رمان جذاب و خواندنی "بمون کنارم" - فصل اول


غصه نخور دخترم زندگی همه همین واقعیت های تلخ و شیرینه

- راستش نمی تونم بهش فکر نکنم زندگی بدون پدرو مادرم مث یه کابوس وحشت ناکه زهره خانم که تحت تاثیر حرفای آن دختر قرار گرفته بود گفت:

   ادامه مطلب ...